27 April 2012

2010 - Abu Nawas Rhapsody



تلفیق موسیقی شرقی با جَز کار جدیدی محسوب نمی شود، احتمالا اولین بار در سالهای1976 و 1977،John McLaughlin  در گروه Shakti موسیقی شرقی ( هندی) را با جَز ترکیب کرد و در سالهای بعد گروهای زیادی بوجود آمدند که اساسا تلفیقی بودند، اسم این سبک بعدهاWorld Fusion  شد. موسیقی شرقی از نظر غربیها یا  هندی است یا عربی و به ندرت آهنگ تلفیقی با موسیقی ایرانی یا مثلا ترکی یا چینی ساخته شده است. و اگر هم شده معمولا در خود همان کشور ها باقی مانده و بین المللی نشده است. در بیشتر این گروهها پایه گروه غربی است و نوازنده های مهمان یا فرعی، شرقی هستند.
ظافر یوسف آهنگساز و نوازنده عود، اهل تونس است. او در مدرسه قرآن تحصیل کرده و از جوانی جَز گوش می کرده است و به سبکهای موسیقی شمال اروپا علاقه دارد. موسیقی او، معمولا همراه با دکلمه ها و آوازهای عربی است و اشاره هایی به موسیقی هندی دارد، از سازهای الکترونیک استفاده می کند و گاهی در آلبومهای اول از جَز فاصله می گیرد و به New Age  و حتی راک نزدیک تر می شود.
این آلبوم کاملا اکوستیک است و فضای شرقی تری نسبت به آلبومهای قبلی دارد. به این دلیل که در این آلبوم Tigran Hamasyan که اهل ارمنستان است پیانو میزند. Tigran پیانو را با لهجه شرقی می زند، دقیقا همان چیزی که یک آلبوم تلفیقی نیاز دارد. به جز آوازهایی که ظافر یوسف می خواند بقیه موسیقی رنگ و بوی شرقیِ شدید ندارد. شما در تمام مدت احساس می کنید که یک موسیقی عربی گوش می کنید ولی دقیقا نمی دانید کجای آن عربی است. ای ن به خاطر این است که پیانو  فقط لهجه عربی دارد و ملودی عربی نمی زند.
Tigran Hamasyan به نظر یک نابغه است که هنوز به دوران اوجش نرسیده است. هر چند که در این سالها جوایز زیادی گرفته و در فستیوال های مهم شرکت کرده اما هنوز جای پیشرفت دارد.
عود اساسا یک ساز غم انگیز است. ولی در این آلبوم هم ملودی های غم انگیز دارد هم ملودی های شاد. شاید حس شاد بودن یا نبودن یک آهنگ، تا حد زیادی به خود شنونده بستگی داشته باشد. مثلا در جای که حال خوبی نداریم، یک آهنگ شاد که همه را به رقصیدن می اندازد ما را غمگین می کند. روحیه و احوال آدم گاهی طوری می شود که آهنگهایی که قبلاً موجب خوشحالی بودند، امروز کاملا غم انگیز می شوند. فقط مشکلات روحی و عاطفی نیستند که این حال را در آدم می سازند، گاهی احساس اینکه کسی نیست که این آهنگ خوب را برایش بگذاری، هم یک آهنگ خوب را تبدیل به یک آهنگ ناراحت کننده می کند.

18 April 2012

2006 - The Ultimate Adventure


شکی نیست که Chick Corea مرد شماره یک جَز مدرن است. در سالهای 1960 که با Miles Davis کار می کرد برای اولین بار از سازهای الکترونیک در جز استفاده کرد و می شود گفت که از پایه گذاران جز فیوژن بود.  Chick Corea  جَز فیوژن را با Return To Forever ادامه داد، اما در آلبومهای شخصی خودش نوع جدیدی از جز را بوجود آورد که به جای راک برداشتهایی از موسیقی لاتین و کلاسیک داشت، سازهای الکترونیک در آن استفاده می شد، گوشه های از موسیقی فلامنکو داشت در عین حال پر از عناصر جَز بود. Chick Corea چند گروه دیگر نیز دارد و دوئت هایی با نوازنده های دیگر داشته، در بیشتر از 100 آلبوم نوازنده بوده و 18 جایزه Grammy برده است. از بین گروه های دیگر او شاید Chick Corea's Electric Band مهمتر از همه باشد. بعد از اینکه Chick Corea به ساینتولوژی اعتقاد پیدا کرد تغییراتی در آلبومهایش ایجاد شد. فضا سازی ها بیشتر شدند. ملودی های شرقی و آفریقایی به آهنگها اضافه شد. خودش می گوید که می خواهد موسیقی اش برای مردم مفهوم داشته باشد.  
این آلبوم از جمله آلبوم هایی است که بعد از گرایش به ساینتولوژی و بر اساس داستانهای علمی و تخیلی Ron Hubbard ساخته شده و در واقعه در ادامه آلبوم To The Star است.
آلبوم برداشتهایی از موسیقی عربی و آفریقایی دارد، با زمینه فلامنکو. (Chick Corea اصولا به موسیقی اسپانیایی و لاتین گرایش دارد) کلا فضای آلبوم شاد و پر از ملودی است. ملودی های پیانو Rhodes، ساکسیفون، فلوت و گیتار الکتریک. ملودی های مخصوص Chick Corea. ملودی های خالص و آزاد.
گیتار اسپانیش، سازهای عربی و زیر صدا های الکترونیک، فضایی را بوجود آورده که من تا حالا نشنیده بودم. فلوت که گاهی هارمونی های فلامنکو می زند و گاهی ملودی های خیلی ساده و گاهی کلاسیک این فضا را رنگ می کند. آرایش ساز ها در این آلبوم انقدر خوب بوده که به خاطرش جایزه Grammy  گرفته است.
آلبوم به طور کلی سرگرم کننده است ولی با تکنیک و جزئیات زیاد. مثل داستانهای علمی تخیلی که سرگرم کننده و هیجان انگیز هستند ولی پوچ و بی معنی نیستند. لذت بردن از این آلبوم مثل دیدن یک فیلم علمی تخیلی ساده است. این یک آلبوم است که هرگز در دهه 70 مانند آن ساخته نمی شد. آلبومی با هزار رنگ و طعم که شنونده را در خیال غرق می کند. آلبومی که رنگ و بوی سیاسی یا اجتماعی ندارد، خواننده ندارد و مفهومش همان چیزی است که شنونده خیال می کند، نه چیزی که آهنگ ساز می خواهد.
مهم نیست که تا امروز چه چیزهایی شنیده اید. مهم نیست که با جَز آشنا هستید یا نه. اگر فقط آزاد فکر کنید، و معنی موسیقی خوب را بدانید از این آلبوم لذت می برید.

08 March 2012

2005 - Neighbourhood


اصولا کمپانی ECM نوع خاصی از موسیقی را منتشر می کند. موسیقی که سبک مشخصی نداشته باشد، تلفیقی از ملیت های مختلف باشد و خیلی تکنیکی نباشد. کیفیت ضبط آلبومهای این شرکت به وضوح از بقیه شرکت ها بالاتر است، آنقدر که در تست کامپوننت های های-فای اغلب از آلبومهای این شرکت استفاده می شود.
این آلبوم دقیقا همه مشخصات آلبوم های ECM را دارد، تکنیک نسبتا کم، فضا سازی های عمیق و رقیق بودن سبک. آهنگ ساز آلبوم Manu Katche است که درام می نوازد،  Jan Garbarekهم در این آلبوم ساکسیفون تِنور و سوپرانو می نوازد و مانند آلبوم های شخصی خودش، ملودی های ملایم با سوپرانو و زیر صدا های عمیق با تِنور می سازد. پیانوی آلبوم را Marcin Wasilewski که اهل لهستان است می نوازد.
آلبوم به جز در آهنگ دوم
(Number One) روند ملایم و نسبتا کند دارد. فضا ها به جز در همین آهنگ سرد و نمناک هستند. سرد و نمناک مثل باد کولر آبی در بعد از ظهر تابستان. ملودی ها اصلا غم انگیز نیستند. و حتی گاهی شادی هم در آنها هست، مثل ملودی های Kaith Jarrett. به طور کلی نیمه اول آلبوم ملایم و نیمه دوم کمی تند تر است و در 4 آهنگ آخر، بداهه های پیانو بسیار قابل توجه هستند. قدرت و استعداد نوازندگیManue Katche  هم در همین آهنگها دیده می شود.
من زیادJan Garbarek  را دوست ندارم، چون به نظرم ملودی هایش تلخ هستند و من هم در جَز دنبال شیرینی می گردم. اما آهنگ هایش معمولا تاثیر گذارند و شنونده را جذب می کنند.
این آلبوم را هر کسی با هر سلیقه ای می پسندد، بخصوص اگر با کیفیت خوب پخش شود. کپی این آلبوم در بازار پیدا می شود که کیفیت خیلی خوبی دارد، ولی اگر اهل پول خرج کردن برای موسیقی نیستید حداقل فرمت FLAC آن را دانلود کنید. بدانید که نصف کاری که روی این آلبوم انجام شده است در اتاق ضبط شرکتECM  انجام شده است.

09 February 2012

2003 - Lyla

 
باید پذیرفت که موسیقی مدرن را آدمهای مدرن می سازند. Avishai Cohen اهل اسرائیل، نسبتا جوان است، کنتر باس و گیتار باس می نوازد و مهمتر از این آهنگ ساز است. شخصیت شاد و پر انرژی دارد و در اجراهای زنده شنوندگان را در موسیقی شریک می کند. احتمالا Avishai Cohen راک هم زیاد گوش می کند، چون ایده های زیادی از راک در آهنگهایش وجود دارد. ولی حتما الگوی او Jaco Pasterio بوده. شاید جالب باشد که از این طریق با او آشنا شوید.
این آلبوم به نظر من یک کانسبت آلبوم است با فضاهای مختلف. طعم های مختلف و سبکهای مختلف جز. Chick Corea در این آلبوم پیانو می زند و یک آهنگ سولو هم دارد که با همه کارهایش فرق دارد. آلبوم پر است از ریز کاری های الکترونیک و صداهای ملحقات درام. آواز هایی در آهنگ ها هست که باید "ساز" شنیدشان. Avishai با گیتار باس آواز ها را همراهی میکند، یعنی همان آواز ها را با باس می زند.
از هر نظر که بشنوی آلبوم مدرن است، حتی نسبت به جز های 20 سال پیش هم مدرن است. ایده های جدید تکنیکهای صدا برداری جدید و محدودیت های کمتر. به نظر من سازهای الکترونیک و افکتهای کامپیوتری چیزی بود که جز مدرن کم داشت. البته بعضی ها هم دیگر زیاده روی می کنند مثل Jazzanova. چیک در این آلبوم نشان می دهد که او می تواند در هر سبکی که بخواهد بنوازد ولی به هر حال ایده های اصلی او شبیه به جز لاتین است.  یعنی اینکه در همین آلبوم هم گوشه های لاتین وجود دارد. آلبوم کاملا شیرین و پر انرژی است. جزئیاتی دارد که با یک بار شنیدن هم در خاطر می ماند. ساز های بادی این آلبوم انقدر خوب هستند که اگر ندانید فکر می کنید آهنگ ساز آلبوم، نوازنده هورن بوده. ناگفته نماند که اسم لیلا، بدون هیچ سابقه ای در ذهنم، به نظرم اسم قشنگی است.

22 January 2012

1975 - The Koln Concert


چند سال بود که کیت جرت را می شناختم، حتی بیشتر از یک سال بود که یکی کپی خوب از این آلبوم هم داشتم. ولی هیچ وقت خیلی دقیق گوش نکرده بود. تا یک روز که  می خواستم" زمستانِ ویوالدی" را با آمپلیفایر لامپی گوش کنم، گفتم تا لامپ ها گرم میشن، این آلبوم  رو گوش کنم ببینم چیه...
همینطور که لامپ ها گرم تر می شدن، صدای پیانو لطیف تر می شد. هیچ وقت پیانو سولو با لامپ گوش نکرده بودم، اول فقط مسحور صدای پیانو، سکوت آهنگ و هارمونی هایی بودم که بلندگوی هورن پخش می کرد. حجم صدا و میدرنج جادویی PCL82 کار خودش رو کرد. کم کم توجهم به خود آهنگ جلب شد، دیدم آهنگ، جَز نیست، کلاسیک هم نیست، اصلا سبک نداره، فقط بداهه نوازی آزاد، پر از یک غم شیرین، خالصِ خالص. دوباره از اول گوش کردم، و دوباره و دوباره...
عجیب بود، خیلی تاثیر داشت، چند سال بود که هیچ آلبومی اینقدر تحت تاثیر قرارم نداده بود. ملودی های پیانو، صدا های کیت جرت، سکوت خانه و بعد از ظهر پاییز، اینکه کسی نبود که براش بگم چی پیدا کردم، و احساس اینکه من با این آلبوم تنهام... همه چیز خاص بود.
بعدا رفتم بقیه آلبوم های کیت جرت رو دوباره گوش دادم. و الان شاید بیشتر از هر کس دیگه ای دوستش دارم. اصلا شاید سلیقه ام از جز های بر پایه گیتار الکتریک به جز های بر پایه پیانو تغییر کرده.
.
اسم آلبوم می گوید که این یک اجرای زنده در کلنِ آلمان است. ضبط و انتشار آلبوم با ECM بوده و هرچند که خود کیت اعتقاد دارد اون روز پیانوی خوبی برای اجرا انتخاب نشده بوده، ولی کیفیت آلبوم حرف ندارد. این آلبوم پرفروش ترین آلبوم سولوی پیانو و پرفروش ترین آلبوم سولوی جَز در دنیاست. این آلبوم جز نیست، حتی گوشه های پاپ دارد، ملودی های آشنا برای گوش های شرقی ما دارد. اصولا آهنگهای کیت جرت شاد نیستند(مثلا مثل چیک کورا یا هربی هنکوک) اما چون هیچ چیز در آن شدید نیست نمی شود هم گفت که غم انگیز هستند. بداهه نوازی هایی با این خلوص را می توانید به عنوان موسیقی متن زنندگی گوش کنید، یعنی بدون اینکه خیلی به آن توجه کنید، می توانید هم در آن غرق شوید. کیت جرت در مستند "The Art of Improvisation" می گوید که از قبل به بداهه هایش فکر نمی کند، همه چیز در لحظه الهام می شود و صداهایی که خودش در می آورد صدای لذت بردن خودش از الهاماتش است.
احتمالا گوش دادن به یک آلبوم سولوی پیانو برای خیلی ها مشکل و حوصله سر بر است. ولی توصیه اکید میکنم که حداقل Part 1 این آلبوم رو گوش کنید. تمرین کنید که بتوانید از آن لذت ببرید.


17 November 2011

2006 - Out Louder


Medeski, Martin &Wood را "رهی" عصر یک روز تابستان پیشنهاد کرد. همان اول فهمیدم که باید زودتر از اینها پیدایش می کردم.
Medeski, Martin & Wood یک جور جَزِ آزاد دارد با سه ساز، ملودی های ساده، آهنگ های کوتاه و ریتمهای محکم. مارتین که کیبورد، پیانو و سازهای الکترونیک می زند احتمالا مغز گروه است. اما بیشتر آلبومها و اجراهای زنده به روش Jam Band ساخته می شوند.
MMW به نظر من از آن گروههایی است که سبک مشخص و دقیقی ندارد، اشاره واضح به موسیقی کشور خاصی ندارد و هر کسی که موسیقی خوب گوش می کند می تواند از آن لذت ببرد. ملودی های بارانیِ گرم دارد با ریتمهای آفتابی، میشود با آن رقصید. رقص نه از روی خوشحالی، رقص به خاطر لذت حرکت ملودی ها دورِ سرِ آدم. بدون اینکه قضیه را خیلی پیچیده کند و حرف مهمی بزند، تاثیر می گذارد.
سبک گروه برداشتهای از فانک و حتی هیپ هاپ دارد، شاید هم اسید جَز باشد، بعضی ها می گویند Avant Groove است. موزیکGroove  هم به طور خلاصه یعنی موزیکی که بشود با آن رقصید! (ر.ک. (Blue Note A Story Of Modern Jazz
از نظر خیلی ها این بهترین آلبوم گروه است، در این آلبوم John Scofield هم همکاری دارد، شاید علت محبوبیت هم همین باشد چون خیلی جاها کمبود گیتار الکتریک محسوس بود. اسکافیلد هم از کشفیات مایلز دیویس بوده. قبلا اسکافیلد آلبوم A Go Go را با MMW ضبط کرده بود.
 کیفیت ضبط این آلبوم واقعاً خوب است، هم حجم و بلندی صداها هم رنگ بندی آنها، می دانم که مدسکی از پری آمپلیفایر و افکتورهای لامپی استفاده میکند. در این آلبوم صدای گیتار باس و گیتار الکتریک هم از لامپ گذشته است، گرمی صداهای این آلبوم به همین دلیل است.
من آهنگ Last Chance to Dance Trance از آلبوم Friday Afternoon in the Universe را خیلی دوست دارم به خاطر طعم ملایم لاتین اش.

04 October 2011

1982 - The Birthday Concert


این یک اجرای زنده است به مناسبت تولد سی سالگی جاکو پاستریوس، با همراهی تعدادی زیادی نوازنده بزرگ. یک جز فیوژن بر پایه هورن و ساکسیفون. گیتار باس جاکو فقط نقش پر کردن صدای زمینه را ندارد وهم تک نوازی و بداحه اجرا می کند واین خاصیت جاکو است. جاکو به طور کلی جز های شلوغ می سازد ولی همیشه ملودی های ریز و کوچک هم در لابه لای بداهه های طولانی می نوازد. این آلبوم حتی از بقیه آلبومهایش هم شلوغ تر و پیچیده تر است. ساکسیفون این آلبوم را Michael Brecker می زند که همیشه با Coltrane کار می کرده و بداهه نواز ماهریست.
آهنگ Liberty City که کمی طعمR&B  دارد در اینجا با بیگ بند اجرا شده. آهنگ Rezaهم مخصوص همین آلبوم ساخته شده و حالت آفرو دارد با تک نوازی پرکاشن و فقط Joe Zawinulرا کم دارد.
این آلبوم پر انرژی و شاد جز فیوژن است. من به این فضا می گویم شاد، اگر تو دوست داری می توانی تصور کنی شادی یعنی لودگی و مسخره بازی و "لیدی گاگا". معلوم است که اگر تا حالا جز گوش نکردی یا اگر نهایت جز راTom Waits می دانی، از این آلبوم خوشت نمی آید. معلوم است وقتی با فرض اینکه من چرت می گویم این آلبوم را گوش میکنی لذتی نمی بری. من این پست را برای کسی نمی نویسم اصلا. البته کسی هم به اینجا سر نمی زد، اگر هم بزند عکس آلبوم را می بیند و میرود. اینجا بخشی از فکرم است. می خواهی فکرم را ببین، می خواهی نبین. وبلاگ نوشتن در باره آهنگ ها دلیل این نیست که دارم چیزی را پیشنهاد می کنم، فقط می خواهم مسیر حرکت خودم را نشان بدهم. آهنگ گذاشتن در فیس بوک هم همینطور، خوشبختانه نه خودم نه آهنگهایم طرفداری ندارند و خیالم راحت است که تنها می روم. در سال های دبیرستان و اوایل دانشگاه دوستانی بودند که هدایتم می کردند. ولی 5- 6 سال گذشته را همیشه تنها رفته ام. از زمانی که راک های کلاسیک را تمام کردم و پروگرسیو را پیدا کردم و بعد هم جز. افتخار می کنم که جز فیوژن که گوش می کردم دوستان نزدیکم هم مسخره ام می کردند. افتخار می کنم که با Meatloaf شروع کردم سال 74 و بعد گروه های پاپ آن دوران، بعد هوی متال، سالها هوی متال و در کنار آن پینک فلوید و ناگهان TiamaTو بر اثر پینک فلوید راکهای دیگر، در ادامه بلک متال و گاتیک و... آناتما و ملحقاتش، کلاسیک و الکترونیک و کاملا اتفاقی "Tool" و یک تغییر مسیر بزرگ و در یک بعد از ظهر پاییز Janeو King Crimson”....
به اندازه کافی سابقه دارم در سبکهای مختلف که بتوانم خوب و بد را تشخیص بدهم، شاید یک گروه خاص را نشناسم و نشنیده باشم ولی چون سبک ها را بلدم می توانم نظر بدهم. نظر بدهم! نه مقایسه کنم. "این بهتر از آن است!" ، "اگه فک می کنی این خوبه پس اگه فلان بشنوی چی میگی!" اینها یعنی هیچی  از موسیقی و هنر نمی دانی. یعنی نمی دانی موسیقی سلیقه ای است، درست است که یک اصولی هم وجود دارد، اما مقایسه کردن دو تا آهنگ باهم آن هم وقتی حتی سبک یکسانی ندارند اشتباه محض است. پیشنهاد آهنگ بهتر به جای یک آهنگ دیگر از این هم اشتباه تر.
من در حال حاضر دقیقاً می دانم از موسیقی چه می خواهم. هم می دانم چه می خواهم هم می دانم چه جور موسیقی می خواهم. من در یک روز شاید فقط 2 ساعت موسیقی گوش کنم ( کمتر یا بیشتر) و در این 2 ساعت حتما سبک های مختلفی گوش میکنم. همچنان Judas Preist گوش می کنم، Burzum گوش می کنم، خجالت نمی کشم که بگویم Kim Wild گوش می کنم، از هرچی که می توانم لذت ببرم ، می برم. از طرفی هم انقدر شجاع هستم که بگویم Tom Waits دوست ندارم، از Tiger Lillies متنفرم، بدون اینکه نگران باشم که پیروانم را از دست می دهم، گوش کردم و می دانم که دوست ندارم، نه اینکه چون فلانی می پسندد من دوست داشته باشم.
 من امروز در موسیقی هنر خالص را می خواهم. بدون حرف و بهانه و تبلیغ و اعتراض و عشق و احساس پررنگ. من می خواهم که موسیقی فقط موسیقی باشد. نه سبک داشته باشد نه کشور و نه لهجه غلیظ. نه اینکه اگر موسیقی به جز این بود بد است، ولی موسیقی ایده آل من الان این است، شاید فردا به این ایده آلم بخندم. همانطور که وقتی راک گوش می کردم به دوران هوی متال گوش دادنم می خندیدم. شاید امروز کسی را که فرا تر از این ایده آل فکر میکند مسخره کنم، چون نمی فهمم، همان طور که زمانی که راک گوش می کردم جز بازها را مسخره می کردم، چون نمی فهمیدم.
 من امروز موسیقی با شعر را خیلی کمتر از موسیقی خالی دوست دارم، به نظرم آهنگی که بخواهد با شعرش تاثیر بگذارد همیشه یک پله پایین تر است. وقتی شعری نباشد یا حرفی برای زدن وجود ندارد و شنونده هر چه خودش می خواهد برداشت می کند، و یا معنی و هدفی وجود دارد و فقط با همان موسیقی منتقل می شود. می دانم که فهمیدن چنین آهنگی سخت است ولی وقتی لذت بردن از آن را بلد باشی، دیگر کمتر چیزی می تواند آنقدر لذت بخش باشد. من به دنبال این نوع موسیقی می گردم. همه چیز را گوش می کنم تا این نوع آهنگ ها را پیدا کنم و پیدا می کنم. در این مسیر هم آهنگهای خیلی خوبی پیدا می کنم. که شاید ایده آل نباشند ولی خیلی خوبند، مثل کیمیاگران.
تا حالا هرچی از این آهنگها پیدا کردم گرایش هایی به جز داشته اند، حالا یا جز فیوژن یا جز خالص و البته گاهی هم کلاسیک هستند. تقریبا مطمئن هستم که به جُز این هم نخواهد بود، چون در جَز نوازنده ها باید در نهایت مهارت و قدرت باشند، باید بداحه نوازی بدانند، باید بدون کلام با هم حرف بزنند. موسیقی جز پیچیده است و گوش دادنش فکر و زمان می برد، لایه لایه است و در بین لایه هایش مفهوم را منتقل می کند، هارمونی را به آسانی در دسترس قرار نمی دهد، مثل ریاضی است، حل کردن مسائلش سخت است ولی شیرین. از طرف دیگر جز، آن هم فیوژن، آنقدر بدون محدودیت است که هر چه که بخواهد می تواند داشته باشد. به این دلایل است که من بیشتر وقتم را فیوژن گوش می کنم.
 فیوژن پنجاه سال است که هست، در تمام این سالها حتی یک ماه هم ثابت و یک نواخت نبوده، همیشه متناسب با زمان و شرایط تغییر کرده، حتی امروز فیوژن هایی داریم که دقیقا مطابق زندگی امروز هستند با همان عناصر پنجاه سال پیش (Revolution Void) .
این که امروز جز فیوژن را می پسندم بی ارتباط با سالهایی که هوی متال یا کلاسیک راک گوش می کردم نیست، همه سبک های مهم را گوش کردم، هر کدام را چند سال و چون هیچوقت در آنها گیر نکردم، پیشرفت کردم و بعد از پروگرسیو، جز فیوژن را پیدا کردم.
و اینکه امروز اینجا آلبومی معرفی می کنم صرفا به خاطر آشنایی دادن است، انگار یک وظیفه است. تبلیغ است برای آلبومی که از آن لذت بردم. نه بدنبال طرفدار می گردم نه تعداد "لایک" هایم برایم مهم است نه تعداد بینندهای وبلاگم. کسی نیست که تایید یا تشویقم کند. خودم برای خودم موسیقی گوش می دهم و درباره آنها نظر می دهم. اگر روزی 50 نفر وبلاگم را می دیدند، یا زیر آهنگی که در فیس بوک می گذاشتم20 نفر لایک می زدند که نشانه این بود که موسیقی پاپ گوش می کنم. اینکه یک آهنگ را یک گله از آرتیستهای دروغگوی متظاهر بپسندند واقعاً نشانه خوب بودن آن آهنگ است؟ آیا اینکه در بین عده ای که فقط برای "جلب توجه" آهنگ های متفاوت گوش می کنند "خاص" بودن با ارزش است؟